حكايتي از مصيبت نامه عطار

 آن يكي ديوانه را  مي تاختند          كودكانش سنگ مي انداختند

در گريخت او زود در قصر عميد         بود او در صدر آن قصر مشيد

ديد در پيشش نشسته چند كس      باز مي رانند از رويش مگس

بانگ بروي زد عميد از جايگاه            گفت اي مدبر كه داد اينجات راه

گفت بود از ديده من خون چكان        زآنكه سنگم مي زدند اين كودكان

آمدم كز كودكان بازم خري                خود تو صدباره زمن عاجز تري

چون تو را در پيش بايد چند كس        تا زرويت باز مي راند مگس

روز 25 فروردين ماه در تقويم رسمي كشور به نام عطار نيشابوري نامگذاري شده است و همه ساله مراسم بزرگداشت اين شاعر و عارف نامي در شهر نيشابور برگزار مي شود.

همايش سال روز ملي عطار نيشابوري 25 فروردين ماه با پيام فرهنگ و ارشاد اسلامي و حضور شخصيتها و عطارشناسان و انديشمندان در نيشابور برگزار خواهد شد و در اين روز پيام احمد مسجد جامعي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي ايران در سراسر جهان مخابره خواهد شد و در بيش از 25 كشور جهان آيين و مراسم ويژه بزرگداشت عطار نيشابوري اين شاعر و عارف وارسته و شهير ايران و جهان برگزار خواهد شد.

با برنامه ريزي به عمل آمده امسال (سال 1384) با برپايي همايش علمي به تمام ابعاد محققانه اين شاعر و عارف پرداخته مي شود.

برنامه هاي اين روز با صدا درآمدن (زنگ عرفان) در تمامي مدرسه هاي شهرستان نيشابور آغاز مي شود و سپس همايش علمي انديشمندان و محققان علم و ادب و عرفان با حضور چون استاد: دكتر جلال الدين كزازي، دكتر تقي پور نامداريان، دكتر محمدجعفر ياحقي، دكتر رضا اشرف زاده، دكتر رضا انزابي نياد و دكتر بهروز ثروتيان در محل فرهنگسراي سيمرغ در نوبت صبح برگزار خواهد شد و سپس گلباران مقبره عطار نيشابوري، اين شاعر و عارف نامي ايران توسط دانش آموزان انجام خواهد شد.

اجراي موسيقي سنتي، انتشار بولتن جهت معرفي اثر و شخصيت عطار نيشابوري، سخنراني اساتيد برجسته دانشگاه و برگزاري نمايشگاه كتاب و صنايع دستي از ديگر برنامه هاي بزرگداشت روز عطار نيشابوري است.

يكي از سرآمدان شعر و ادب فارسي، عطار نيشابوري است. مورخان و محققان، نام او را «محمد» و لقبش را «فريد الدين» و كنيه اش را «ابوحامد» نوشته اند. در اشعارش بيشتر به «عطار» تخلص نموده و گاهي هم «فريد» را كه بي گمان مخفف لقب اوست ـ براي تخلص شعري خود برگزيده است. نام پدر عطار هم ابراهيم و كنيه او ابوبكر است و بعضي به اشتباه، جز اين نوشته اند. مادر او هم چنانكه از فحواي كلام عطار بر مي آيد، زني اهل معني و خلوت گزيده بوده است. عطار در وصف مادر خود سروده است.

اگر چه رابعه صد تهمتن بود      وليكن ثانبه اين نيك زن بود

چنان پشتم قوي داشت آن ضعيفه    كه ملك شرع را روي خليفه.....

نبود او زن كه مرد معنوي بود     سحرگاهان دعاي او قوي بود

سال تولد شيخ را كه اكثر مورخان 512 يا 513 در «كدكن نيشابور» نگاشته اند، كه به دلايلي نادرست است. زيرا اگر شهادت او را در سال 618 و در قتل عام نيشابور به دست مغول درست بدانيم به ناچار بايد مدت عمر او را يكصد و شش سال پنداشت كه اين نظر، با اشعار شيخ كه عمر خود را از سي سالگي تا هفتاد و اند سالگي ذكر كرده، سازگار نيست. آخرين سالي را كه عطار براي عمر خود ذكر كرده است، «هفتاد و اند» است:

مرگ در آورد پيش، وادي صد ساله راه      عمر تو افكند شست بر سر هفتاد واند

پس بنابراين شيخ بيش از هفتاد سال و كمتر از هشتاد سال عمر داشته است. و اگر بپذيريم عطار در سال 618 به دست مغولان به شهادت رسيد، و در آن تاريخ نزديك به هشتاد سال سن داشته، پس فرض ولادت او در حدود سال 540 به واقع نزديكتر است.

آرامگاه عطار، نيشابور (استان خراسان)

شيخ عطار داروخانه اي داشته كه در آن به كار طبابت مي پرداخته است

به داروخانه پانصد شخص بودند         كه در هر روز نبضم مي نمودند

و در همان ايام، شعر هم مي سرود و دو كتاب معروف «مصيبت نامه» و «الهي نامه» را در داروخانه آغاز كرد:

مصيبت نامه كاندوه جهان است        الهي نامه كاسرار عيان است

به داروخانه كردم هر دو آغاز             چه گويم زود رستم زان و اين، باز

ظاهراً اشتغال به كار طبابت و اداره كردن داروخانه اي پر رونق كه هر روز پانصد شخص در آنجا نبض  مي نمودند، عطار را از هر كس بي نياز مي كرد:

بحمدا... كه در دين بالغم من            به دنيا از همه كس فارغم من

هر آن چيزي كه بايد بيش از آن هست       چرا يازم به سوي اين و آن دست؟

و به همين سبب است كه شيخ زبان به مدح شاهان نيالود و قدر و منزلت سخن را نكاست و لطافت شعر خود را به دون همتي تيره نساخت:

لاجرم اكنون سخن با قيمت است       مدح منسوخ است و دقت حكمت است

دل زمنسوخ و زممدوحم گرفت          ظلمت ممدوح در روحم گرفت

تا ابد ممدوح من حكمت بس است     در سر جان من اين همت بس است

دولتشاه و جامي و ديگر تذكره نويسان، براي ورود شيخ به حوزه عرفان و پيوستن او به حلقه صوفيان، داستاني بافته و ساخته اند كه قابل قبول نيست.

دولتشاه مي نويسد: «شيخ روزي خواجه وش بر سر دكان نشسته بود و پيش او غلامان چالاك كمر بسته، ناگاه ديوانه اي بلكه در طريقت فرزانه اي به در دكان رسيد و تيز تيز در  دكان او نگاهي كرد بلكه آب در چشم گردانيده آهي كرد، شيخ درويش را گفت: چه خيره مي نگري؟ مصلحت آن است كه زود درگذري. ديوانه گفت: اي خواجه من سبكبارم و بجز خرقه هيچ ندارم.

اي خواجه كيسه پر عقاقير                 در وقت رحيل چيست تدبير؟

من زود از اين بازار در مي توانم گذشت؛ تو تدبير اثقال و احمال خود كن! و از روي بصيرت فكري به حال خود كن. گفت: چگونه مي گذري؟ گفت: اين چنين و خرقه از بر كنده، زير سر نهاده جان به حق تسليم كرد. شيخ از سخن مجذوب پر درد گشت و دل او از خشكي بوي مشك گرفت. دنيا بر دل او همچون مزاج كافور سرد شد و دكان را به تاراج داد و از بازار دنيا بيزار شد. بازاري بود،  بازاري شد. در بند سودا بود، سودا در بندش كرد. نه كه اين سودا موجب اطلاق است و مخرب بارنامه و طمطراق.»

و بنابه روايت جامي، سبب گرايش عطار به تصوف آن بود كه: «روزي در دكان عطاري مشغول و مشغوف معامله بود. درويشي آنجا رسيد و چند بار شي ءٌ لله گفت. وي به درويش نپرداخت، درويش گفت: اي خواجه تو چگونه خواهي مرد؟ عطار گفت: چنانكه تو خواهي مرد. درويش گفت: تو همچون من مي تواني مرد؟ عطار گفت: بلي. درويش كاسه چوبين داشت، زير سر نهاد و گفت: الله و جان بداد. عطار را حال متغير شد و دكان بر هم زد و به اين طريق درآمد.»

همانگونه كه اشاره شد، اين سخنان به دلايلي قابل قبول نيست. نخست آنكه شيخ عطار از آغاز عمر و زمان كودكي به سخن صوفيان متمايل بوده است و ايشان را دوست مي داشته است و اين مطلب از مقدمه  تذكره الاوليا حاصل است.

دو ديگر آنكه وي ـ همانگونه كه اشاره شد ـ مصيبت نامه و الهي نامه را در داروخانه به نظم كشيده و اين  هر دو منظومه، به اسرار معرفت و رموز طريقت آميخته است و قطعاً عطار به هنگام سرودن آنها رسوخي در تصوف داشته و گامها در سير و سلوك عرفاني برداشته است.

چنانكه از ظاهر آثار عطار بر مي آيد، او بر مذهب اهل سنت بوده است. اظهار ارادت فراواني كه عطار نسبت به خلفاي سه گانه و شافعي و ابو حنيفه در مثنوي خسرونامه و كتاب تذكره الاوليا دارد، به نحوي است كه ترديد در مذهب او را از بين مي برد و جايي براي تأويل باقي نمي گذارد. با اين حال نسبت به خاندان  اهل بيت خصوصاً مولي الموحدين علي بن ابيطالب (ع) اخلاص و ارادتي توأم با صدق نيت و حسن اعتقاد دارد. و همين اخلاص و ارادت او سبب شده است تا قاضي نورالله شوشتري به اشعار او تمسك جويد و او را در زمزه شيعيان بداند.

عطار را بر هر مذهبي كه بدانيم بايد او را مردي مخلص و مؤمن، خداشناس و خداترس، زاهد و عاشق و سالك و اصل دانست.

فهرست دقيقي از آثار عطار در دست نيست. تعداد كتابهايي را كه به او نسبت داده اند، از صد جلد متجاوز است. در پر گويي عطار حرفي نيست. خود او هم به اين نكته اشاره داد:

ز هر در گفتم و بسيار گفتم           چو زير چنگ شعري راز گفتم

كسي كو چون مني را عيب جويست      همين گويد كه او بسيار گويست

اما انتساب مجموعه اي صد جلدي به او هم چندان درست نمي نمايد. خود او در خسرو نامه از مصيبت نامه، الهي نامه، اسرار نامه، مختار نامه، مقامات طيور يا منطق الطير و خسرو نامه و جواهر نامه و شرح القلب  ياد كرده است. و ضمناً به قصايد و غزليات و قطعات سروده شده خود هم اشاره دارد. بنابراين آثار مسلم عطار را مي توان اين قرار دانست:

1ـ مصيبت نامه، 2ـ الهي نامه، 3ـ اسرار نامه، 4ـ مختار نامه، 5ـ مقامات طيور، 6ـ خسرو نامه، 7ـ جواهر نامه، 8ـ شرح القلب، 9ـ ديوان قصايد و غزليات.

و چون كتاب منثور تذكره الاوليا را هم بر اين مجموعه بيفزاييم تعداد آثار مسلم او به ده كتاب بالغ مي گردد. با اين حال نمي توان همه آثار را يكدست دانست. از اين رو منطق الطير، الهي نامه، مصيبت نامه و اسرار نامه در يك سطح مي باشند و گوينده او بي شك عطار است. اما آثاري مانند خسرو نامه، جواهر الذات همچنين اشتر نامه جهت مضمون و هم از لحاظ شيوه بيان، به سخن گوينده الهي نامه و منطق الطير نمي رسد و در صحت انتساب آنها به عطار جاي تأمل است. چنانكه مظهر العجايب، لسان الغيب، كنز الاسرار، مفتاح الفتوح و وصيت نامه، بي شك مدتها بعد از روزگار عطار به وصف آمده اند و آثاري مانند هيلاج نامه، منصور نامه،  خياط نامه، وصلت نامه و بيسر نامه بي گمان مجعول است و نمي توان آنها را در شمار سخن عطار آورد.

عمري به هوس گذاشتي خيز و برو             سر بر كه و مه گذاشتي خيز و برو

داني تو كه هر كه زار ناچار بمرد                  به از من و از همچو تو بسيار بمرد

 ***

از مال جهان جز جگري ريشم نيست             اينست و جز اين هيچ كم و بيشم نيست  

از خويشتن و خلق به جان آمده ام                يك ذره دل خلق و سر خويشم نيست

 ***

آنكس كه تمام  متقي خواهد بود                  ايمن بدنش ز احمقي خواهد بود

جز دردم واپسين نگردد  روشن                    تا خواجه  سعيد يا شقي خواهد بود

 ***

شب نيست كه خون از دل غمناك نريخت       روزي نه كه آب روي من پاك نريخت

يك شربت آب خوش نخوردم همه عمر          تا باز ز راه  ديده بر خاك نريخت

 ***

گفتم دل و جان بر سر كارت كردم           هر چيز كه داشتم نثارت كردم

گفتا تو كه باشي  كه كني ياد مرا            كان من بودم كه بي قرارت كردم